کمونيسم کارگرى و انسانگرائى
در باره شعارهاى جديد "حزب کمونيست کارگرى"
سياوش دانشور

اخيرا "حزب کمونيست کارگرى"٬ شعارهاى جديدى را بجاى شعارهاى استراتژيک و برنامه اى اش تبليغ ميکند. "انقلاب انسانى براى حکومتى انسانى" شعارهائى اند که در تبليغات بجاى انقلاب کارگرى با هدف فورى برقرارى يک حکومت کارگرى و جمهورى سوسياليستى مورد استفاده قرار ميگيرند. در اين زمينه رفيق على جوادى در شماره ١٢۴ نشريه يک دنياى بهتر بطور روشنى حرف زده است. اين يادداشت نقدى براين شعارها از زاويه ديگرى است. همينطور نقد متين و سياسى على جوادى٬ طبق معمول با واکنش هيستريک همراه با فحاشى محمد آسنگران روبرو شده است. او در عين حال سعى کرده است که بزعم خود "مبانى تئوريک" اتخاذ اين شعارهاى جديد را توضيح دهد. دراين يادداشت اين شبه استدلال ها را هم بررسى ميکنم.

تکرار تاريخ؟
برنشتاين ها و کائوتسکى ها که از انقلاب کارگرى تبرى جستند٬ بدوا از نامطلوب بودن و غير ضرورى بودن انقلاب طبقه اى سخن گفتند که در انترناسيونال اول کارگرى بر پرچمش تغيير جهان از طريق يک انقلاب کمونيستى حک شده بود. جنبشى که با رهبرى مارکس مانيفست کمونيست را مبناى کار خود قرار داده بود. مانيفستى که سوسياليسم طبقه کارگر را از پيله مذهبى سوسياليسم طبقات ديگر رهانيد٬ و در اولين کلامش از شبح کمونيسم و انقلاب کمونيستى براى آزادى جهان سخن گفت. اين پرچم مارکسى بار ديگر توسط لنين و در انقلاب کارگرى اکتبر روسيه برافراشته شد. بدنبال شکست انقلاب اکتبر هزيمت از اهداف و آرمانهاى سوسياليستى به نفع ناسيوناليسم٬ دمکراسى و رفرميسم شروع شد. سه المنتى که جوهره کمونيسم بورژوائى را در قرن بيستم تشکيل دادند.

در ميان روشنفکران دانشگاهى و "مارکسيسم غربى" گرايشاتى شکل گرفتند که فلسفه را جاى مبارزه طبقاتى و ماترياليسم تاريخى گذاشتند. مکتب فرانکفورت و رسوبات آنها٬ مکاتبى که "مارکس انسانگرا" را در مقابل "مارکس انقلابى" قرار دادند٬ شبه سوسياليستها و حکيم باشى هائى که ساطور قصابى برداشتند و از مارکس "پير و جوان" ساختند٬ به ضديت با لنين و مخالفت با انگلس و جدا کردن او از مارکس برخاستند٬ و جنگ برسر هگل و فلسفه و تعابير از ديالکتيک را به اوج رساندند. اما هدف از اين همه جار و جنجال بيحاصل چه بود؟ اگر به متن اجتماعى اين تحولات دقيق شويم٬ ميبينيد اساسا اينها تئورى دوران شکست و عقب نشينى مارکسيست هاى سابق به سنگرهاى ناسيوناليستى و چهارچوبهاى دمکراتيک و اصلاح طلبانه در تقابل با جوهر انترناسيوناليستى و انقلابى- پراتيکى کمونيسم کارگرى مارکس است.  

بويژه بعد از پايان جنگ سرد مکتب پست مدرنيسم گل کرد. ترکشهاى اردوگاه فروپاشيده به اين مکتب رو آوردند٬ از نيچه شروع کردند و به بوش و راست افراطى و امثال فوکوياما رسيدند. اينها عصاره دوران شکست و محصولات کمونيسم فلسفى و مکتبى بودند. اما واقعا بايد پرسيد که عاشوراى ضد کمونيستى بعد از پايان جنگ سرد٬ که همه اسم و رسم عوض کردند و به باجه هاى "مکاتب نو" روى آوردند٬ و با فحاشى به واژه کمونيسم و انقلاب کارگرى روزى هزار بار پدر جد مارکس را در گور لرزاندند٬ کجاى دنيا هستند؟ اين جار و جنجال خيلى زود فروکش کرد اما يک بحران اقتصادى کافى بود که مارکس را مانند بمب اتم بر فرق سر بورژوازى و روشنفکرانش بکوبد و همه اين تئوريها را که مدتها بود کسى به آنها رجعتى نميکرد براى هميشه بروبد. ناچار شدند يکى يکى کلاهشان را به احترام مارکس و حقانيت اش بردارند و در گوشه اى گم و گور شوند. 

مارکس٬ سوسياليسم٬ و رهائى انسان
ترديدى نيست که کمونيسم مارکس بشدت انسانگرا است. انسانگرائى يک خصلت کمونيسم مارکس است. آرمان والاى زير و رو کردن انقلابى جهان و الغاى جامعه طبقاتى نميتواند عميقا انسانى نباشد. اما وجه تمايز اساسى سوسياليسم کارگرى مارکس در تقابل با سوسياليسم طبقات دارا انسانگرائى اش نيست٬ کارگرى بودنش است. اين تمايز اساسا اجتماعى و طبقاتى است و آزاديخواهى و نوعدوستى و رهائى را از موضع جنبشى بالفعل و جارى کارگرى که خود را کمونيست مينامد ميبيند. چون امثال سن سيمون و فوريه و پرودون و کشيشان سوسياليست هم انسانگرا بودند. بورژواهاى راديکال و جمهوريخواهانى که با لفاظى تلاش داشتند در مقابل انتقاد راديکال سوسياليستى کارگران نوعى سوسياليسم تشريفاتى و اتوپيک ويژه طبقه خودشان را بسازند. اتفاقا وجه مشخصه سوسياليسم طبقات دارا دلسوزى براى محرومان و فقرا است. مانند شب جمعه مسلمانان که سکه اى در دست گرسنه خيابانى ميگذارد تا خدايش در جهانى ديگر با نرخ بهره بالا بصورت حور و پرى بازش گرداند!

دعواى مارکسيست هاى سابقى که با انتشار دست نوشته هاى اقتصادى - فلسفى ١٨۴۴ مارکس يادشان افتاد که مارکس را بر خلاف اردوگاه سابقشان طور ديگرى تفسير کنند٬ و دراين تفسير سر از آخور سوسيال دمکراسى و ضديت با انقلاب کارگرى و کمونيسم مارکسى درآوردند٬ دعوائى برسر "اجتماعى بودن" و "فرقه اى بودن" نبود. دعوائى برسر عبور از کمونيسم بعنوان يک جنبش با اهداف جهانشمول کارگرى و انترناسيوناليستى و عبور از استراتژى انقلاب کارگرى بود. بيشتر اينها در بستر اصلى بورژوازى مرکز و دمکراسى حل شدند. شايد بهترين هايشان را بتوان در انگلستان و آلمان و ديگر کشورها در سازمانهاى هيومنيست پيدا کرد که فعاليتهاى انسانى و حقوق بشرى را در چهارچوب سياست رسمى و دمکراسى موشک کروزى پيش ميبرند.

مارکس "پيغمبرى" نبود که قرار است انسان را نجات دهد. ماترياليسم تاريخى مارکس بحثى برسر جدال جنبشهاى سياسى و طبقاتى متخاصم و پراتيک انقلابى و اجتماعى کمونيسم براى تغيير است. براى مارکس رهائى انسان بايد در پروسه مبارزه طبقاتى متحقق شود. مبارزه اى که غايت آن بايد به الغاى جامعه طبقاتى منجر شود و با برقرارى جامعه آزاد کمونيستى انسان آزاد تاريخ واقعى اش را شروع کند. انسانگرائى مارکس نه فقط يک سر سوزن مبارزه طبقات متخاصم را تضعيف و مخدوش نميکند٬ بلکه شرمى از کمونيست ناميدن خود ندارد و بعنوان کمونيست اهداف و نظراتش را آشکارا اعلام ميکند. انسانگرائى مارکس در تقابل با توحش بورژوازى و طبقات دارا و جنبشهايشان است که بدوا انسانيت کارگر را در بارگاه منافع انسان بورژوا و داراى "حق ويژه" مثل سوسک زير پايشان له ميکنند. انسانگرائى مارکس در مقابل رياکارى طبقه اى است که با فيس و افاده بنياد و خزانه اى با گوشه اى از استثمار طبقه کارگر تشکيل داده است و با تقسيم نان و سوپ به گرسنگانى که محصول کارکرد و مناسبات اقتصادى و ضد انسانى همين طبقه اند٬ براى خود پرونده "انسانى" درست ميکند. حتى بحث فتيشيسم کالائى و بيگانگى انسان از خود و محصول کار خود و همنوع خود براساس توضيح واقعيات عينى مناسبات اقتصادى و طبقاتى تبئين شده و رفع آن نيز از طريق انقلاب کمونيستى طبقه کارگر حاصل ميشود.

مبارزه کارگرى و کمونيستى از آنجا انسانى است که صرفا حقوقى را براى بخشى از انسانها مطالبه نميکند. برخلاف بورژوازى و جنبشهايش که در صورت پيروزى فرقى بحال اکثريتى عظيم ندارد٬ مبارزه کمونيستى کارگرى چه براى اصلاحات و چه براى انقلاب٬ تاريخا منشا رفاه عمومى و بالا بردن حرمت انسانى و حقوق فردى و اجتماعى بوده است. اين مبارزه و پرچم کمونيستى کارگران است که چنين حاصلى دارد چون قائم بذات عليه فقر و تبعيض و نابرابرى و مناسبات ضد انسانى نظام بورژوائى است. آزادى بشر و برپائى جامعه آزاد کمونيستى آرمان جنبش کمونيستى طبقه کارگر است. اما براى تحقق اين رهائى٬ کمونيسم بعنوان جنبشى سياسى به جدال طبقاتى و سازماندهى اين جدال با پرچم تاريخى اش تکيه دارد. کسى که اين تاريخ و اين چهارچوب را با دو جمله هپروتى نفى ميکند و معادله اى به ما ميدهد که "انسان مساوى است با سوسياليسم" و "انقلاب انسانى مساوى است با انقلاب کارگرى"٬ يا هيچى از مارکس و کمونيسم کارگرى نميفهمد و يا ميفهمد و آگاهانه به کسوت بورژواها و جمهوريخواهان و حکيم باشى هاى سوسياليستى درآمده که کارشان مرمت نظام موجود و بستن دهن کارگران است.

شيفت تاريخى قرن بيستم
بدنبال شکست انقلاب اکتبر٬ بستر اصلى و جهانى کمونيسم قرن بيستم را جرياناتى تشکيل دادند که وجه مشخصه شان جدائى از کارگر و جدائى از مارکسيسم بود. اين کمونيسم بورژوائى با تمام نحله هايش يک هدف روشن و تاريخى کمونيسم مارکسى را کنار گذاشت و آن انقلاب کارگرى و ضرورت و مبرميت سوسياليسم بود. انقلاب کارگرى و سوسياليسم بعنوان هدفى فورى از دستور سياسى شان خارج شد. بجاى آنها دمکراسى خلقى٬ راه رشد غير سرمايه دارى٬ انقلاب دمکراتيک٬ اصلاحات سياسى٬ ناسيوناليسم ضد امپرياليستى٬ شکوفائى اقتصادى و غيره نشست. اين جنبشها از سر اينکه انسان و انسانگرائى در آنها "کمرنگ" شد به اين نتايج نرسيدند٬ چون بخشى شان در دپارتمان حقوق بشر کار ميکرد و هنوز کار ميکند. بلکه به اين دليل انسانگرائى به حاشيه اى بر متن و يا ضديت با انسان به پرچمشان تبديل شد که از اساس کمونيسم جدا شدند. "کمونيسم" آنها ديگر جنبش طبقه کارگر عليه سرمايه دارى نبود و پايه اجتماعى اش هم کارگر نبود. بلکه کمونيسمى براى اهداف قسمتى و ملى با پايه اجتماعى خرده بورژوازى راديکال٬ روشنفکران٬ ناراضيان طبقات بالا٬ دانشجويان و مذهبيون بود. ديگر لازم نبود فراخوانى مبنى بر ضرورت و مبرميت سوسياليسم بدهند٬ راه نجات بشريت را کمونيسم بنامند٬ جايگاه طبقه و مبارزه کارگرى را برجسته کنند٬ و در مقابل آلترناتيو طبقات دارا سدى ببندند. همان اهداف و جامعه بورژوائى که کمونيسم جنبشى عليه آن بود به اهداف اينها تبديل شد. و دقيقا به اعتبار اهداف متمايز جنبشى و طبقاتى شان ديگر تئورى انقلابى کمونيسم بدردشان نميخورد٬ لذا تئوريها و شعارها و اهداف سوسياليستى را هم از پنجره بيرون انداختند. جدائى تاريخى اين قرن جدائى از مارکسيسم و جدائى از کارگر است.

کمونيسم کارگرى
کمونيسم کارگرى اساسا در نقد اين تاريخ سربرميکند. جنبشى که از روز اول اصرار دارد خود را کمونيست بنامد و کمونيست بشناسد. اهدافش را با صداى بلند اعلام کند٬ تمايزش را با انواع کمونيسم غير کارگرى ترسيم کند. در تئورى به ارتدوکسى مارکس رجعت کند و در عمل سياسى بر پايه تاريخى و اجتماعى کمونيسم يعنى کارگر تکيه کند. کمونيسم کارگرى پرچمش در دوران مد بودن مارکسيسم برافراشته نشد که هر بورژوائى براى تحويل گرفته شدن خود را "کمونيست" ميناميد٬ در دورانى برافراشته شد که "مارکسيستها و کمونيستهاى سابق" کرور کرور در آستان دمکراسى راست افراطى زانو زده بودند. زمانى که انسان کارگر زير چکمه خونين سرمايه تحقير ميشد و آرمان انقلاب کمونيستى اش به ريشخند گرفته ميشد.

کمونيسم کارگرى بنيادهاى کمونيسم مارکسى را احيا کرد و استراتژى پيروزى انقلاب کارگرى و کمونيستى را ترسيم کرد. کمونيسم کارگرى خصوصيات و وجه معرفه خود را بر انترناسيوناليسم کارگرى٬ جايگير شدن در جنبش طبقه کارگر٬ جهان نگرى مارکسيستى٬ پراتيک انقلابى٬ دخالتگرى و انسانگرائى تبئين ميکند. شکل دادن به ترندى معرفه و جنبشى سياسى که آگاهانه مارکسيست و کمونيست است و آگاهانه براى توده اى کردن انقلاب کمونيستى تلاش ميکند و عميقا به آن مفتخر است.

هر کسى هر مخالفتى با کمونيسم کارگرى داشته باشد نميتواند منکر اين تلاش استثنائى و منسجم و بايد گفت پر درد در گوشه اى از جهان توسط انقلابى کمونيست شريفى مانند منصور حکمت باشد. راستش در دوران انقلابى برافراشتن پرچم سياسى کمونيسم چندان دشوار نيست. ويژگى خلاف جريانى در دوره اى مهم است که جشن ناسيوناليستها و کشور سازى و بمباران تبليغات ضد کمونيستى است. همه يادشان هست که ايندوره چه قربانيانى داشت. برخى نام کمونيسم را "کثيف" خواندند و قوم پرست شد. تعداد زيادى با فروپاشى ديوار برلين کفش هايشان را ميان تماشاگران انداختند و براى هميشه از مبارزه کمونيستى خداحافظى کردند. تعدادى در دانشگاهها جائى براى خود دست و پا کردند و تئوريهاى صد من يک غاز پست مارکسيسم و پست مدرنيسم را بلغور کردند. برخى دوره تحزب را به عهد نامعلومى حواله دادند و دنبال محفل داريشان رفتند. برخى ديگر هم رداى پوسيده برنشتاين ها و کائوتسکى ها را تن کردند و دنبال شرکت در دولتى همراه بورژواها در يک دمکراسى موهوم جهان سومى شدند. هر کسى هر راهى را رفت اما دسته جمعى از کمونيسم و انقلاب کارگرى تبرى جستند. و امروز در صف آخر "حزب کمونيست کارگرى" را ميبينيم که با پرچم مندرس "انقلاب انسانى براى حکومتى انسانى" آنهم نه در دوره فروپاشى برج و باروى سرمايه دارى دولتى شوروى بلکه در يک دوره انقلابى بميدان آمده است!

براى حکک پوپوليست "اساس انسان سوسياليسم است"!؟
منصور حکمت در مبحث مارکسيسم و جهان امروز در تقابل با اين اتهام بورژوازى و دمکراسى که "سوسياليسم به فرد بى توجه است، جامعه را به فرد مقدم ميکند و حتى در صدد يک شکل کردن انسانها و از ميان بردن فرديت آنهاست"٬ و همينطور نگاهش به "رابطه سوسياليسم و فرد"٬ ضمن نقد ايدئولوژى بورژوائى و ليبرالى٬ از تفاوت عميق "اصالت فرد" در ايدئولوژى بورژوائى با "اصالت انسان" در مارکسيسم ميگويد و تصريح ميکند؛

"اساس سوسياليسم انسان است، چه در ظرفيت جمعى و چه فردى. سوسياليسم جنبش بازگرداندن اختيار به انسان است. جنبشى است براى خلاص کردن انسانها از اجبار اقتصادى و از اسارت در قالبهاى از پيش تعيين شده توليدى. جنبشى است براى از بين بردن طبقات و طبقه بندى انسانها. اين شرط حياتى شکوفايى فردى است."

اين دفاعى پرشور از مارکس است که در مانيفست کمونيست به اينصورت بيان شده است: "بجاى جامعه کهنه طبقاتى با طبقات و تضادهاى طبقاتى اش، اجتماعى خواهيم داشت که در آن آزادى و شکوفائى هر فرد شرط آزادى و شکوفائى همگان باشد."

مارکس در دست نوشته هاى اقتصادى و فلسفى ١٨۴۴ ميگويد؛

"کمونيسم به عنوان فرارفتن ايجابى از مالکيت خصوصى يعنى از خود بيگانگى آدمى و در نتيجه تملک واقعى ذات انسانى توسط آدمى و براى خود آدمى. بنابراين کمونيسم دراين شکل به معناى بازگشت کامل آدمى به خويشتن به عنوان موجودى اجتماعى (يعنى انسانى) است: بازگشتى آگاهانه و کامل در چهارچوب کل ثروت و رفاه حاصل از تکامل قبلى جامعه. اين کمونيسم که ناتوراليسمى (طبيعت گرائى) کاملا رشد يافته است٬ با اومانيسم (انسان گرائى) يکسان است و بعنوان اومانيسم کاملا رشد يافته با ناتوراليسم برابر است: کمونيسم راه حل واقعى تعارض آدمى با طبيعت و آدمى با آدمى است. راه حل واقعى تعارض ميان هستى و ذات٬ ميان عينيت يافتگى و اثبات خويشتن٬ ميان آزادى و ضرورت٬ ميان فرد و نوع. کمونيسم٬ معماى تاريخ حل شده است و خود را (راه حل) اين معما ميداند."

منصور حکمت در يک دنياى بهتر ميگويد؛

"محور اساسى انقلاب کمونيستى، لغو مالکيت خصوصى بر وسائل کار و توليد، و تبديل آن به دارايى جمعى کل جامعه است. انقلاب کمونيستى به تقسيم طبقاتى جامعه خاتمه ميدهد و نظام مزد بگيرى را از ميان برميدارد. بازار، مبادله کالايى و پول حذف ميشوند. بجاى توليد براى سود، توليد براى رفع نيازهاى همه مردم و براى رفاه هرچه بيشتر همه انسان ها مينشيند. کار، که در جامعه سرمايه دارى براى اکثريت عظيم مردم تکاپويى ناگزير و چشم بسته و فرسوده کننده براى امرار معاش است، جاى خود را به فعاليت خلاق و داوطلبانه و آگاهانه مردم براى هرچه غنى تر کردن زندگى انسانى ميدهد. هرکس، به اعتبار انسان بودن و چشم گشودن به جامعه انسانى، به يکسان از کليه مواهب زندگى و محصولات تلاش جمعى برخوردار خواهد بود. از هرکس به اندازه قابليتش و به هرکس به اندازه نيازش، اين يک اصل اساسى جامعه کمونيستى است."

کمونيسم کارگرى مارکس و منصور حکمت مملو است از تعبير و تصوير کمونيسمى که خلاصى و رهائى انسان در ابعاد فردى و اجتماعى را هدف قرار داده است و اين پروسه تاريخى "شدن" انسان اسير به انسان آزاد را در گرو پراتيکى مادى و تاريخى و طبقاتى ميبيند. اما نه در مارکس و نه در کمونيسم کارگرى منصور حکمت اين تناقض و حل آن به زير فرش کردن انقلاب کارگرى و سوسياليستى و جامعه آزاد کمونيستى تئبين نشده است. براى حکک و پوپوليسم مزمن اش ظاهرا "اساس انسان سوسياليسم است و انسان جنبشى براى بازگرداندن اختيار به سوسياليسم است"!؟

"دفاعيات" پوپوليسم
در پاسخ به نقد متين على جوادى به حذف شعار انقلاب کارگرى و حکومت کارگرى و تبليغ "انقلاب انسانى براى حکومتى انسانى" که در نشريه و اطلاعيه کميته خارج اين حزب جاى شعار "آزادى٬ برابرى٬ حکومت کارگرى" را ميگيرد٬ "پاسخ" جالبى شنيديم.

اين حزب بحدى "انسانى" شده است که محمد آسنگران در پاسخ به بحث سياسى٬ طبق معمول با فحاشى و بد دهنى شروع ميکند. انتظار اينکه دراين حزب کسى پيدا شود که ترمز اين فالانژها را بکشد بيهوده است. هدف اين آقاى محترم که معمولا در اوضاع ناجور از لانه اش بيرون مى آيد جواب سياسى دادن به کسى بيرون حزب نيست٬ قانع کردن اعضايشان است. هدف شان تحريک ديگران به استفاده از همين ادبيات مشمئز کننده است که بحدى "انسانى" شده که هر انسانى را از رفتار امثال ايشان فرارى ميدهد. و جالب اين است که به موسوى قاتل ميگويند "آقاى موسوى" و "کنار مردم" و با کمونيستها با زبان فحش حرف ميزنند. ميبيند فوران "انسانگرائى و انصاف" را!

اما در کنار فحاشيها چند استدلال هم کرده است. ببينيم استدلالها کدامند؟

ميگويد "مخالفين اين شعار لااقل اينقدر عقل و درايت به خرج نداده اند كه خود را جرياني ضد انساني معرفي نكنند"! ميگويد "گويا حكومتي كه كارگري است انساني نيست و حكومتي كه انساني است كارگري و كمونيستي نيست؟" ميگويد "انقلابي انساني براي حكومتي انساني جواب و آلترناتيو امروز كمونيستها به حكومتهاي دست ساز بورژوازي بر مبناي مليت و قوميت و مذهب است. اين شعار تاكيد بر انساني بودن انقلاب و حكومت دارد." ميگويد "اين شعار براي حزب كمونيسم كارگري در كنار و همتراز انقلاب سوسياليستي و حكومت كارگري است" ميگويد "كسي كه وجود و خطر جنبشهاي مذهبي و قومي و ملي در دنياي امروز را نميبيند حق دارد مخالف انقلاب انساني و حكومت انساني باشد".

اين شعار چه ميگويد؟
جوهر اين شعار اينست که سوسياليسم و کمونيسم قدرت بسيج ندارد و بايد فکرى بحال آن کرد. فکر کردند اگر بگويند حزب انسانى٬ انقلاب انسانى٬ حکومت انسانى لابد هم جامعه بيشتر قبول ميکند و هم حساسيت کسانى که با آنها زير پرچم شير و خورشيد و پرچم سبز محمدى جمع ميشوند کمتر است! يادشان رفته که "آقاى موسوى" ميگويد جمهورى اسلامى نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر و راستهائى که با آنها چراغ خاموش موئتلف شدند فرياد جمهورى ايرانى سر ميدهند! اين تنها حکک است که خجالت ميکشد شعار حکومت کارگرى و جمهورى سوسياليستى بدهد يا بيرون بياورد. اينها سوسياليستهائى هستند که از هويت و اعلام اهداف سياسى خود شرم دارند. 

نکته ناگفته و اساسى ديگر اينست که بزعم آنها انقلاب کارگرى و حکومت کارگرى تصويرى "غير انسانى" دارد٬ "توده ها را رم ميدهد"٬ و با اين شعار جديد ميتوان معضل حزب را حل کرد. همينطور انقلاب کارگرى زيادى برايشان تند است. "انقلاب انسانى" اما انقلابى است در کنار ديگر انقلابات متفرقه که امروز توسط راست طرح ميشود و راستها به آن همان واکنشى را ندارند که نسبت به انقلاب کارگرى دارند. آسنگران ناشيانه حمله ميکند تا همين را روتوش کند. به نظر آنها نه مارکس و نه منصور حکمت متوجه نبودند که بجاى پافشارى بر انقلاب کمونيستى از "انقلاب انسانى" حرف بزنند! وانگهى مگر محمل مادى هر تحولى انسانها بطور عام نيستند و مگر انسانها در هر تحولى شعور و آگاهى تاريخى- طبقاتى شان را منعکس نميکنند؟ انسان مجرد و غير طبقاتى٬ آنهم در جامعه طبقاتى٬ مقوله اى است که از قوطى عطارى حکک درآمده است و گرنه مارکسيسم و کمونيسم کارگرى و تمام اسناد کمونيسم و انقلابات کارگرى از مبارزه طبقات و حزب کمونيستى و انترناسيونال کمونيستى و مبارزه و پرچم کمونيستى و کارگرى شروع ميکنند و براى نفى وضع موجود که اتفاقا توسط "انسانهاى" ديگر- از جنبشهاى طبقات ديگر- از آن دفاع ميشود تلاش ميکند. تبئين کمونيسم از جامعه و طبقات و جنبشهاى طبقاتى و جدال سياسى بجاى خود٬ حتى انسان به معنى فلسفى و آبستره و بيولوژيک هم بدون فرض جامعه و مناسبات اجتماعى و اقتصادى و سياسى و فرهنگى آن قابل توضيح نيست.

ميشود از اين عالمان دهر پرسيد که طبقات اجتماعى و جنبشهاى اجتماعى چه بسرشان آمده است؟ تضادهاى اين نظام و طبقات متخاصم چه برسرشان آمده است؟ کدام "محشر کبرى" و "امام زمان" و "قيامتى" ظهور کرده است که پنبه تاريخ تاکنونى بشر و جدال طبقاتى را زده است؟ آيا منبعد هر کمونيست و سوسياليستى که شعار هويتى اش را خط نزند تصويرى "غير انسانى" از خودش ميدهد؟ آيا تحقق انسانگرائى کمونيسم مستلزم خط زدن هويت کمونيستى و اهداف کمونيستى است؟ آيا از نظر شما نبايد براى ايجاد جامعه آزاد کمونيستى مبارزه کرد؟ بايد بجايش براى جامعه انسانى مبارزه کرد؟ مگر کمونيسم کارگرى و مارکسى "غير انسانى" و "حيوانى" است که شما لطف کرده ايد آنرا "انسانى" ميکنيد؟ تک تک مفروضات خجول خودشان را سپر دفاع از اين چرخش سياسى راست کرده اند. واقعيت اينست که شما دوز انسانيت را در سياست کمونيستى بالا نبرده ايد. روش و رفتار و شيوه برخوردتان با اطراف و مخالفين اتفاقا نشانه اينست که روز به روز ازاين ويژگى کمونيستى خالى ميشويد. واقعيت اينست که شما دوز کمونيسم و کارگر را در همان وجود تشريفاتى هم لاک زده ايد. واقعيت اينست که با اين اقدام فاصله خود را از کارگر و سوسياليسم و انقلاب کمونيستى به روشنى عنوان ميکنيد. اگر ديروز به بهانه "اجتماعى شدن" تصوير ضد مذهبى تان را زير فرش کرديد و "مسلمان سابقى" شديد٬ امروز شعار استراتژيک کمونيستى تان را زير فرش ميکنيد و با ورد انسان انسان داريد ميگوئيد که از آن نوع "کمونيستها"ى سابق هستيد که براى بورژوازى مثل کبريت بى خطر ميمانيد! راستى اين فوج فوج سازمانهاى هيومنيست که برسرلوحه اهدافشان تحقق "جامعه اى انسانى" را نوشتند و در کريدورهاى پارلمانها مشغول لابى هستند٬ جزو متحدين "سوسياليست" شما هستند؟ آيا تلاش چند دهه اى آنها توانسته است حتى يک گوشه از مصائب جامعه بورژوائى را حل کند؟ اگر حق با آنهاست٬ که شما ظاهرا به کسوت آنها در آمديد٬ چرا اسم حزبتان را عوض نميکنيد؟ چرا دست از سر کمونيسم کارگرى و منصور حکمت برنميداريد؟ برويد وارد همان ليگ گروه فشار بورژوازى ليبرال شويد که بطور واقعى فعالين شان هم خيلى محترم و انسان هستند و با شور و ذوق ميخواهند من و شما را قانع کنند که به گرسنه اى کمک کنيم. آنها به خودشان و ما دروغ نميگويند٬ دارند عذاب وجدان ليبرالى خود را التيام ميدهند. از هنرپيشه هاى هاليوود و جناب راکفلر تا اونانسيس و بيل گيت و ديگر سرمايه داران و دولتهايشان انواع اين نوع بنيادها و سازمانها را حمايت کردند و ميکنند. شما فکر ميکنيد در شهر کوران هستيد و به هر شمايلى درآئيد کسى متوجه نميشود!

آنچه شما ميگوئيد استدلال نيست٬ عذر بدتر گناه است. مگر بلشويکها با راه حل ملى و ناسيوناليستى و سلطنت روبرو نبودند؟ چرا بجاى حکومت کارگرى نگفتند "حکومت انسانى"؟ مگر در انقلاب ايران با جنبش اسلامى و قومى و ناسيوناليستى و چپ راديکال و خلقى روبرو نبوديم؟ چرا گفتيم انقلاب سوسياليستى؟ مگر هر تحول سياسى در جهان با صفى از جريانات راست و آلترناتيوهاى بورژوائى روبرو نبود است؟ اين چه استدلال پوکى است که در مقابل "خطر حکومتهاى دست ساز بورژوازى" اين شعار را مطرح کرده ايم؟ چرا نميشود اين خطر را با سوسياليسم جواب داد؟ منصور حکمت اشتباه گفت که؛ "معلوم شد دنيا بدون فراخوان سوسياليسم٬ بدون اميد سوسياليسم٬ بدون "خطر" سوسياليسم به چه منجلابى تبديل ميشود"؟ آيا از نظر شما اين سوسياليسم "غير انسانى" بود؟ شنا در "قسمت گود استخر" بلد نبود؟ شما واقعا فکر ميکنيد که سوسياليسم "غير انسانى" است براى همين به فکر رفع و رجوع آن افتاده ايد. و گرنه اگر کسى دنبال انسانگرائى سوسياليسم و کمونيسم کارگرى ميگردد٬ بايد آن را در اهدافش٬ برنامه اش٬ نقدش به جامعه موجود٬ برخوردش با مسئله تبعيض٬ مسئله زن٬ مذهب٬ منش کمونيستى و برابرى طلبانه اش جستجو کند. طبق اين "تئورى" شما اگر فردا "آقاى موسوى" مسلمان متحجر و ديگران بگويند "حکومت انسانى" ميخواهيم٬ چه خاکى به سرتان ميريزيد؟

از خطر جريانات قومى و مذهبى ميگوئيد. کشف جديدى کرده ايد؟ آيا اين مباحث به جامع ترين شکل در حزب نشده و اسناد و سياست و تاکتيک براى آن توسط منصور حکمت تعيين نشد؟ آيا اينها هنوز مصوبات قانونى حزب شما در اين زمينه نيستند؟ و آيا اين شما نبوديد که بسيار قبل از تحولات سالهاى اخير گفتيد "ديگر خطر سناريوى سياه وجود ندارد"؟ شما که ميگفتيد جامعه چپ شده است٬ ديگر راستى وجود ندارد٬ حتى جنبش سرنگونى چپ و سوسياليستى است٬ امروز هم که معتقديد انقلاب شده است٬ پس نگران چه هستيد؟ چرا درست در همين دوره انقلابى پرچم انقلاب کارگرى و حکومت کارگرى و سوسياليستى را غلاف ميکنيد؟ کدام حرفتان را باور کنيم؟

واقعيت اينست که نگرانى شما "پايه اى" تر است. دست تان به جائى بند نيست. بى تاثيرى تان را ميبينيد. با توجيه "در کنار مردم بودن" با جريان سبز دولتى و متحدين راست ناسيوناليست شان هم صف شديد. معضل تان اينست که دراين جمع هم پذيرفته نميشويد. حال داريد به راست اطمينان خاطر ميدهيد که سوسياليسم و حکومت کارگرى براى ما جدى نيست٬ کسى نگران نباشد! واقعيت اينست که راديکاليسم پوپوليستى شما ته کشيده است. چپ راديکال امروز يا با موج ميرود و يا گوشه اى منزوى است. شما نوع اولش هستيد و حزب "حکمتيست" نوع دومش. اما تفاوت شما اينست که "شاه کليدى" داريد که هر چرخش براست را ميخواهد با "اجتماعى شدن" توضيح دهد. و اى کاش اجتماعى ميشديد که با اين سياستهاى راست نميتوانيد بشويد. درک نميکنيد که تنها ميتوان روى راديکاليسم و کمونيسم توده اى و اجتماعى شد. و يا نه٬ درک ميکنيد٬ اما کمونيسم کارگرى و انقلاب کارگرى و حکومت کارگرى وزنه اى سنگين براى آرزوهاى پوچ پوپوليستى تان شده است و ميخواهيد از آن خلاص شويد.

فرار به جلو بيهوده
به ريش مارکس ميبندند که "ماركس تمام تئوريش را بر رهايى انسان بنا كرده است. او از انسان شروع ميكند و به انسان ميرسد. و به اين اعتبار جامعه انساني را در مقابل جامعه مدني بورژوايي قرار ميدهد".

اولا بنظر ميرسد که به اين کشف جديدا نائل آمده ايد! اگر از قبل اين را ميدانستيد٬ چرا پيشنهاد تغيير شعار استراتژيک حزب را نداديد؟ ثانيا مارکس کارگر و طبقات اجتماعى را "غير انسان" فرض نکرده بود که "با شروع از انسان به انسان برسد"! اين تصوير مذهبى از مارکس و ماترياليسم تاريخى است. بالاخره٬ انسان پديده اى اجتماعى- تاريخى –جهانى است. موتور تاريخ نيز جدال طبقاتى است. جدال طبقات نيز براساس وضعيت مشخصى رخ ميدهد و اينکه در هر دوره انسانها معاش شان را چگونه توليد ميکنند. طبقات اجتماعى در طول جوامع طبقاتى هم انسان بودند و هم عضوى از طبقه اى معين. ثالثا مارکس انقلاب کمونيستى و رفع تضادهاى طبقاتى را در مقابل جامعه مدنى بورژوائى ميگذارد و نه انقلاب انسان مذهبى عيسى مسيح را! 

مضافا اينکه اين چه حزب "اجتماعى" و "غير حاشيه اى" است که شعار برنامه اش را عوض ميکند و قرارى و بحثى نشان مردم نميدهد؟ شعار جمهورى سوسياليستى زمانى که تصويب شد٬ قرار شد در کنار شعار حکومت کارگرى و همزمان تبليغ شود تا اين شبهه بوجود نيايد که محتواى برنامه اى شعار "آزادى٬ برابرى٬ حکومت کارگرى" دراين شعار ناديده گرفته شده و يا تبئين هاى غير کارگرى و پوپوليستى از آن ميدان پيدا کند. قرار صادر شد٬ پلنومى وسيعا راجع به آن بحث کرد٬ کلى نوشته رفت و آمد. شما چى داريد رو کنيد؟ چى شد که "انقلاب انسانى و حکومت انسانى همطراز حکومت کارگرى و جمهورى سوسياليستى" شدند؟ و "در کنار" آنها تبليغ ميشود؟ آن شعارها که گم و گور شدند و شعار جديد به "آيکن" برنامه هاى تصويرى و تبليغات حزب بدل شده است. چه بسر آن شعارهاى ديگر "در کنار" اين جديدها آمد؟ و بالاخره اگر استدلال تان همين هاست که محمد آسنگران گفته است واى بحال تان.

"پايه تئوريك" شعار جديد
آسنگران مثلا خواسته "پايه تئوريک" براى شعار جديد توضيح دهد و اين هجويات را عرضه ميکند:

"قبلا لازم است بگويم كه چپ بورژوايي در اين مورد چه ميگويد و كمونيسم كارگري به مقوله انسان در اين چهار چوب چگونه نگاه ميكند:  براي چپ سنتي دوران انقلاب ٥٧ و كل جبهه چپ پرو روس (استالينيست) و پرو چين (مائويست) و انواع ديگر سوسياليستهاي بورژوایي همه چيز در "خلق" ذوب ميشد. به اراده هر فرد و سازماني دامنه اين "خلق" كم و زياد ميشد. جامعه به "خلق و ضد خلق" تقسيم ميشد. به همين اعتبار زندان و اعدام  ضد خلقيها مجاز بود! اعدام و سرکوب "ضد خلقيها" امري مثبت شمرده ميشد. محو فيزيكي "ضد خلق" كاري انقلابي بود! حتي وقتي كه شعار آزادي زنداني سياسي ميدادند خواهان آزادي همه زندانيان سياسي نبودند٬ بلكه از نظر آن چپ فقط زندانيان سياسي خلقي و يا انقلابي بايد آزاد ميشدند. به همين دليل شعارشان "آزادي زندانيان سياسي انقلابي" بود. آزادي بي قيد و شرط در جامعه از نظر آنها ليبرالي بود. همچنانكه اكنون حكومت انساني از نظر اين چپ ليبرالي محسوب ميشود."

شعار و سياستى که باد هوا باشد پايه تئوريک اش هم باد هواست. اول٬ بحث چپ استالينيست و مائوئيست و خلقى چه ربطى به ما دارد؟ چرا پرت و پلا ميگوئيد؟ دوم٬ همين چپ خلقى قديم را امروز بايد با ذره بين پيدا کرد و حاصل تخمير چپ راديکال به اشکال ديگرى خود را نشان ميدهد. سوم٬ چپ خلقى بجاى خود٬ امروز جريانات بورژوا هم مخالف مجازات اعدام هستند٬ مخالفت با اعدام به فرهنگ سياسى جامعه تبديل شده و اين ديگر برخلاف سه دهه پيش وجه تمايزى محسوب نميشود. چهارم٬ همين داستان در مورد شعار آزادى بيقيد و شرط سياسى صادق است. اکثريت عظيمى در اپوزيسيون عليرغم تبصره هاى برخى شان از اين شعار دفاع ميکنند. پنجم٬ مدتهاست که در جامعه شعار زندانى سياسى آزاد بايد گردد و جرم سياسى نداريم و غيره هم مسلط است. نشنيده ايد؟ ظاهرا دنيا از نظر شما فريز شده است و فکر ميکنيد هرجا و بى ربط و با ربط ميشود هر حرفى را بعنوان استدلال و "پايه تئوريک" گفت!

اما آنچه که قلم ميگيريد و نميگوئيد اين است که چپ خلقى و ناسيوناليست مقوله کارگر جايگاهى در تئورى و سياستش نداشت٬ انقلاب کارگرى نميخواست٬ سوسياليسم برايش زود بود٬ و منافع طبقات متمايز را در پديده اى بنام خلق در خدمت اهداف ناسيوناليستى اش آشتى ميداد. شما اينرا نميگوئيد تا نتيجه بگيريد که:

" اكنون و بعد از حدود سه دهه با اوجگيري جنبشهاي انقلابي در ايران افراد و جرياناتي بدون درس گرفتن از اين تاريخ٬ ميخواهند يك بار ديگر اين بار در زير پوشش كلمات پر طمطراق "كارگر٬ و سوسياليسم" همان نگرش و سنتهاي شكست خورده را زنده كنند".

واقعا زنده باد سفسطه! از اين حزب ميپرسيم چرا شعار برنامه اى و استراتژيک حزب را عوض کرديد٬ برداشتيد٬ توضيحتان چيست؟ پاسخ ميدهند  چپ در ٣٠ سال قبل خلقى بود و طرفدار اعدام و ما طرفدار انسان هستيم و منتقدين اين شعار هم همانها هستند اما اينبار زير پوشش كلمات پر طمطراق "كارگر٬ و سوسياليسم"!؟ پاسخ ميدهند هر کسى مخالف اين شعار باشد سوسياليسمش غير انسانى است!؟ واقعا کسى دراين حزب پيدا نميشود که نوشته اين آقا را قبل از چاپ نگاهى بياندازد٬ توصيه اى بکند تا اينگونه به صحراى کربلا نزند؟ 

با اين "پايه تئوريک" که نميتوانيد يک دخمه هم درست کنيد. حزبى که هنوز نامش کمونيست کارگرى است و هدف برنامه اى که روى گردنش سنگينى ميکند صريحا انقلاب کمونيستى است٬ شعارش را عوض ميکند و شعارى عميقا پوپوليستى٬ بدتر از خلقيگرى ناسيوناليسم چپ٬ غير طبقاتى٬ و مذهبى گونه را جايگزين ميکند و طلبکار هم ميشود! زمانى حميد تقوائى ميگفت اگر انقلاب و سوسياليسم را از ما بگيرند چى ديگر برايمان ميماند؟ بماند که انقلابش همان زمان همين محتوا را داشت و نامتعين بود. امروز متعين شده و خود را از کلمات "پرطمطراق کارگر و سوسياليسم" تکانيده و "انسانى" شده. يعنى عموم خلقى مد روز شده است. اين همان چپ راديکال سترون و به بن بست رسيده است که در دنياى امروز خود را اينگونه بازتعريف ميکند. همان بنيادهاى فکرى و سياسى و اهداف اجتماعى بر کارش متناظر است اما "به روز" شده است. اينها آگاهانه دارند چهار نعل به سمت راست ميتازند. يا  متوجه نيستند که با معادل "انسانى" پيدا کردن براى انقلاب کارگرى و حکومت کارگرى بدوا آنها را "غير انسانى" اعلام ميکنند. يا شايد هم متوجه اند و آگاهانه در تصوير راست از کمونيسم و انقلاب کارگرى شريک ميشوند. در هر دو حالت٬ اين گام بزرگى براست براى اين حزب است. گامى در تعميق پوپوليسم مزمن اش که ديگر در بسيارى موارد از ناسيوناليسم پرو غرب قابل تفکيک نيست. و اين بساط "انسان انسان" را کسانى راه انداخته اند که وقتى به آنها اعتراض ميشد که چرا قتل عام کودکان فلسطينى را نميبينيد٬ ميگفت "اومانيسم تان گل کرده"؟ آنجا منفعت اپورتونيستى حکم ميکرد انسانگرائى کمونيسم کارگرى حاشيه اى و مورد ريشخند قرار گيرد و اينجا منفعت همان اپورتونيسم سياسى حکم ميکند که زير بيرق "انسانى" انقلاب کارگرى و حکومت کارگرى حاشيه اى شود. در يک مورد ايشان حق دارند و آن اينست که ياد گرفتند چگونه راه سياستمداران بورژوا را پى بگيرند و هويت ژلاتينى شان را عريان کنند.

"پايه تئوريک" شماره ٢ مانده است. و آن اينست که در دنياى امروز حکومتها براساس مليت و قوميت و مذهب ساخته ميشوند٬ بحث نسبيت فرهنگى و حجاب اجبارى و سنگسار و غيره. نتيجه اين ميشود که چون خود بورژوازى هم به قهقرا رفته است٬ "درميان چپ هم انسان جايگاه کمترى از کارگر دارد"!!! "به همين دليل هنگاميكه حكومت كارگري و سوسياليستي را انساني ميناميم٬ و حكومت انساني را همرديف حكومت كارگري و سوسياليستي ميدانيم بخشي از اين چپ دچار شوك ميشود."

ديديد "پايه تئوريک" و قدرت استدلال را؟ ايشان کارگر را کارگر فرض ميکند و انسان را انسان. ظاهرا اينها موجودات بيولوژيکى و اجتماعى متفاوتى اند. ايشان متوجه نيست که کارگر بودن و برده مزد بودن انتخابى نيست که کارگران در مقابل انسان بودن انتخاب کرده باشند و يا اصولا چنين انتخابى بروى ما باز باشد. کمونيسم برسر نفى آپارتايد طبقاتى سرمايه و مبارزه روزمره براى دفاع از هويت انسانى کارگر و آزادى کل جامعه از مناسبات بردگى موجود است. کارگر اگر جايگاهى عينى دراين پروسه دارد٬ بدليل با معرفتى و "پيگير" بودنش نيست٬ بدليل موقعيت عينى اش در اقتصاد سياسى جامعه سرمايه دارى است. به اين دليل است که تنها کارگر و جنبش طبقاتى و سوسياليستى اش ميتواند چيزى را عوض کند که منشا همه مصائب ضد انسانى جامعه سرمايه دارى است. توضيح "تئوريک" جايگزينى انقلاب کارگرى با انقلاب انسانى و حکومت کارگرى با حکومت انسانى چه ربطى به اين هجويات در باره جايگاه کارگر و انسان دارد؟

و ظاهرا چون براى اين حزب "جايگاه انسان با جايگاه کارگر يکسان است"٬ خوب اين شعارهاى دست و پاگير "پر طمطراق" را زير فرش کنيم و پرچم "انقلاب انسانى" را برافرازيم. تا چشم کار ميکند انسان است با تنوعات و پرچمها و سياستها و جنبشهاى مختلف. مهم نيست٬ بورژوائى يا کارگرى يا خرده بورژوا يا ناسيوناليست و مذهبى يا سرکوبگر يا هر چه٬ مهم اينست که "انسانى" است! اين مذهب جديد البته چيزى فراتر از مذاهب قديمى نميگويد و مانند تمام مذاهب ساخته دست بشر براى منافع واقعى و زمينى است. اينها اشتباه لپى نيستند٬ اسم رمزهاى چرخش سياسى و گام بلندى به کمپ راست اند. و هر کسى که براست ميچرخد٬ اول به چپ و کمونيسم فحش ميدهد. آسنگران همين کار را ميکند. او و حزبش محق و مخير است به هر سمتى و به هر کوره راهى برود. ما از اين چرخش براست خوشحال نميشويم و چنين آرزوئى را برايشان نداريم. اما مطلقا نميتوانند اين هجويات مذهبى را با نام مارکس و منصور حکمت و کمونيسم کارگرى بخورد مردم دهند. ما اجازه چنين کارى را نخواهيم داد.

از حالا ميگويم٬ بحدى زير پايتان سست است که يا فورا پس مينشينيد و يا ناچار ميشويد رويگردانى و جدائى تان از کارگر و از مارکسيسم را صريحا بيان کنيد. *

 8 نوامبر 09